چشمه های ماندگار دفاع مقدس

. . . در بحبوحه یکی از عملیاتها وقتی زدن یکی از سنگر های کمین دشمن به موضوع دشواری تبدیل شده و ادامه کار نفرات آن سنگر یک گروهان را زمینگیر کرده بود مسئول گروهان که برادر غلامی بود قصد رفتن به جلو و زدن آن را نمود وقتی از طریق بی سیم به او گفته شد که  فرد دیگری برود با صدای رسا و دلنشین اما قاطع و مصمم پاسخ دلنشین تری داد او گفت برای جمهوری اسلامی  میخواهد برود . . . او رفت و سنگر کمین را زد و خود نیز همان هنگام به شهادت رسید و گره پیشروی گروهان باز شد .  

یقینا اگر بخواهیم قدری و فقط قدری از رسالت شهدای گرانمایه مربوط به دوران حیات جمهوری اسلامی ایران علی الخصوص دوران دفاع مقدس را پاس  بداریم شایسته است در روز 22 بهمن ماه  با حضوری قاطع و مصمم با آنان هم صدا شویم که تا ابد زنده بادا یاد شهیدان . ممنون از همه دوستانی که با نظرات خود نوشته ها را پربارتر خواهند نمود .  


سیمای نورانی جواد عزیز واقعا متحول شده بود و . . .

با سلام مجدد / چون این روزها مقارن است با سالگرد عملیات غرور آفرین کربلای پنج  / مناسب دیدم خاطره ای کوتاه از رزمند ای  عزیز و دوست داشتنی یعنی دوست خوب آن روزهایم جواد عزیز را در اینچا بازگو کنم . نزدیکی های سه راه شهادت مستقر بودیم که وقتی ظهر شد  در  یک  سنگر  گودال مانند که نصف و نیمه هم بود دو نفره و بسیار سخت و  بصورت نشسته نماز را به او اقتدا کردم / پس از نماز او برای سرکشی به سنگر های کمین جلوی خط رفت . من نیز  برای رساندن ظرف های آب به رزمندگانی که در خط اصلی حضور داشتند ظروف آب معدنی را در گونی ریخته و قصد رساندن آنها  به سنگر های کمین را نمودم / هر چند رد شدن از روی عرض جاده ای که سنگر های کمین در سمت دیگر آن قرار داشت  خیلی سخت بود اما با توکل به خدا از روی جاده بصورت غلتیدن عبور نموده و پس از اینکه حدود 50 متر جلوتر رفتم او را در سنگر های کمین دیدم . لحظاتی در کنارش بودم و چون اوضاع خط از نظر آتش دشمن زیاد شده بود به او گفتم بیا برویم کمی در پشت جاده در خط اصلی باشیم و پس از آرام شدن خط  دوباره برگردیم اینجا  / همین طور که به او می گفتم بیا برویم عقب تر ،  ناخواسته نگاهم روی چهر ه اش قفل شد / انگاری که تمام تفکر و اصول دینی وی و نیز تمام غیرت دینی و عشق او به امام رحمه الله تماما در صورت نورانی اش جلوه گر شده بود و همچنین  محاسن  تقریبا بلند و حنا شد ه اش چهره ای نورانی و مصمم  از او ساخته بود بطوریکه او فقط به سمت دشمن و به افق های دو دست نظاره می کرد . به سختی از او جدا شدم . اما به فاصله حدود یکساعت بعد بر اثر اصابت آتش خمپاره دشمن ، ‏این برادر دوست داشتنی را از دست دادم و او شهید شد . سلام و هزاران سلام به آن سرچشمه های زلال که فقط پیرو واقعی امام خمینی (‏ره )‏ بودند و تنها آرزویشان توفیق ادای تکلیف بود  و بس .


سلام بر شهدای دفاع مقدس

در روزگاری که این مرز و بوم مورد تهاجم دشمن واقع شده بود به فرمان امام عزیز بهمراه  دوستان خوب محل مان به قصد تکلیف  به جبهه ها رفتیم . در بین ما برادری بود که از نظر عبادت و راز و نیاز نمونه بود . چون خیلی با او صمیمی بودم رفتارش برایم عادی شده بود ولی گاهی سعی می کردم بعضی حرکاتش را خوب رصد کنم تا ببینم چیزی عایدم میشه یا نه ؟ از جمله اینکه دفترچه ای داشت که گاهی مشغول نوشتن چیزهایی در آن میشد . هیچوقت هم نه او چیزی می گفت و  نه من چیزی می پرسیدم / تا اینکه در عملیات کربلای پنج با گلوله ای که به سرش اصابت کرد  شهید شد اما به دلیل شرایط خاص منطقه یکی دو روز اجساد شهدا همانجا ماند . بر اثز اصابت انبوه گلوله های توپ و خمپاره به جسد این دوست ما چیزی که از او به  تهران منتقل شد فقط دو تا از پاهای وی بود . بعد از مدتها دفترچه او را پیدا کردم صفحاتش را ورق می زدم ولی با حیرت می دیدم چیزهای زیادی در این دفترچه نیست فقط نوشته های مختصری در آن هست ولی یکی از این جملات مختصرش با وجود اینکه بیش از بیست سال از آن ایام می گذرد هنوز در  خاطرم زنده  است آن جمله این بود / خدایا آرزو دارم در راه تو قطعه قطعه شده و در تو پراکنده شوم  / یعنی این شهید عزیزی به آرزویی که داشت با این نحوه شهادتش رسیده بود . التماس دعا